زندگی ادامه دارد...

كشاورزی بود كه تنها یك اسب برای كشیدن گاوآهن داشت.روزی اسبش فرار كرد.
همسایه ها به او گفتند: چه بد اقبالی!
او پاسخ داد: ممكن است.
روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی!
او گفت: ممكن است.
پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و پایش شكست.
همسایه ها گفتند: چه اتفاق ناگواری.
او پاسخ داد: ممكن است.
فردای آن روز افراد دولتی برای سربازگیری به روستای آنها آمدند تا مردان را به جنگ ببرند اما پسر او را نبردند.
همسایه ها گفتند: چه خوش شانسی!
او گفت: ممكن است
زندگی ادامه دارد…

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 11 / 11 / 1392برچسب:, | 16:11 | نویسنده : Rain |
  • یک کلوپ
  • ابر جادو
  • سی کی هاست